⇇ﺭفتــــــــــی؟؟
ﺑﻪ ﺩﺭكــــــــــــــــــ…!


ﻧﺎﺭﺍﺣتـــــــــ ﺷﺪی؟؟
ﺑﻪ ﺟﻬﻨــــــــــــــــــﻢ…!


ﺑﺮ ﻧﻤﯿﮕـــــــــﺮﺩی؟؟
ﻓـــــــــﺪﺍ ﺳــــــــــــــــــﺮﻡ…!


ﭘﺸـــــــــﺖ ﺳـــــــــﺮﻡ ﺣـــــــــﺮﻑ ﺯﺩی؟؟


ﻭﺍﻕ ﻭﺍﻕ ﮐـــــــــــــــــردی…!


ﺧﺮﺍﺑـــــــــﻢ ﮐـــــــــﺮﺩی؟؟
ﻏﻠـــــــــﻂ ﮐــــــــــــــــــﺮﺩی…!


ﺧﻮﺩتـــــــــﻮ ﮔـــــــــﺮﻓتی ﻭﺍﺳـــــــــم؟؟
خـــــــــﺏ ﻣــﻌﻠﻮﻣﻪ ﻣﮕﺲ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ ﻋﻨــــــــــــــــــﯽ ﻣﺜﻪ
ﺧـــــــــﻮﺩش…!


ﺗـــــــــﻮ ﻧﺸـــــــــﺪى؟؟
ﯾﮑـــــــــﯽ ﺩﯾــــــــــــــــــﮕهـ…!

ﺑﺎ ﻣـــــــــﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﻟﯿﺎﻗـــــــــﺖ ﻣﯿﺨﺎستـــــــــ كه ﺗــــــﻮ
ﻧﺪﺍﺷﺘـــــــــى…!


ﻭﻟـــــــــى..
ﺍﯾﻦ ﺧﻂـــــــــ ______
ﺍﯾﻦ ﻧشـــــــــون |


ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺧﺪﺍﯾـــــﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳــــــﺘﯽ!


ﻣــــــﻦ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﭘﺸﯿﻤـــــــــﻮﻥ
ﻣﯿﮑﻨـــــﻢ


ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺲ ﺩل ﮐﺴﯿﻮ ﺑﺴﻮﺯﻭﻧـــــﻢ


ﺑﺮﻋﮑـــــــــﺲ…


ﮐﺴﯿﻮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﻧـــــﻘﺪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ
ﻣﯿﮑﻨﻢ


ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺟﺎﺵ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ
ﻟﻌﻨـــﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘى


بشين تماشا كــــــــن⇉



تاريخ : دو شنبه 8 دی 1393 ا 16:57 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

ای کاش گفته بودی...
ای کاش
گفته بودی که عاشق دیگری شده ای...
من خودم هم عاشق بودم...
درکت میکردم...
.............................................................

سرسوزنی اگر مرا میخواست ، زمین و زمان را به هم میدوختم !

.....................................................................

این روزها احساس میکنم چقدر شبیه سکوتم ، با کوچکترین حرفی میشکنم !

....................................................

یه روزی من بودم نفسش
ولی بعد شدم عامل تنگی نفسش
رفت سراغ یه نفس تازه !!!
..........................................

خیلی سخته که عشقت رو با کس دیگه ای ببینی بعد بهش اس ام اس بدی کجایی ؟
بگه تو قلبتم . . . !
.........................................................

یکی بود ، هیچکس نبود …
گفته بودم که قصه من شنیدن ندارد …
..................................

من درد میکشم ، تو اما چشم هایت را ببند !
سخت است بدانم میبینی و بی خیالی . . .
..............................................................

بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند … مثل بالش من …
هرشب غرق اشک است !
............................................

حس خوبی نیست در رویای کسی گم شوی که فکر تو حتی در خوابش هم نمیگنجد … !
.......................................

این روزها میگذرند ولی من از این روزها نمیگذرم …

...........................

به تو ساده دل ندادم که بری ساده ز یادم …

.....................................

چقدر جالب !
تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه اونم کسیه که داغونت کرده …

.............................

خدایا دستت را از روی Space بردار …
بس نیست این همه فاصله ؟
........................................................

نمایشگاه زده ام ، بیا و تماشا کن …
تمام روزهای نبودنت را آه کشیده ام و با حسرت قاب گرفته ام …

...........................................

من شاد و خندانم غیر از زمانی به نام همیشه …

.....................

هنوز دلخوشم به “خدا نگهدارت”
اگر نمی خواستی برگردی اصراری نبود که خدا مرا نگه دارد !!!
.............................

انصاف نبود رفتنت با خودت باشد ، فراموش کردنت با من …
...............................................

شور می زند دلم با نت نگاهت !
......................................

خسته شدم بس که زخم خوردم …
تو دیگر باور کن ؛ سیرم !



تاريخ : دو شنبه 8 دی 1393 ا 16:56 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

 

یه اتاقی باشه گرمه گرم

 

....روشن روشن.....

 

تو باشی منم باشم

 

کف اتاق سنگ باشه

 

سنگ سفید

 

...تو منو بغلم کنی که نترسم..

 

که سردم نشه.........که نلرزم.......

 

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار

 

...پاهاتم دراز کرد

....... با پاهات محکم منو گرفتی .......

 

دوتا دستتم دورم حلقه کردی.........

 

بهت میگم:چشماتو میبندی؟

 

میگی:اره!!!بعد چشماتو میبندی......

 

بهت میگم برام قصه میگی تو گوشم؟؟؟؟

 

میگی : اره !!!

 

بعد شروع میکنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن

 

یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچوقت تموم نمیشن.......

 

میدونی؟ میخوام رگ بزنم.......

 

رگ زدن

 

رگ خودمو........ مچ دست چپمو ...یه حرکت سریع......

 

یه ضربه عمیق........بلدی که؟؟!

 

ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم.......تو چشماتو بستی....

 

نمیبینی من تیغ رو از جیبم در میارم

 

.....نمیبینی که سریع رگمو میبرم .......

 

نمیبینی خون فواره میزنه رو سنگای سفید........

 

نمیبینی دستم میسوزه و لبم رو گاز میگیرم که

 

نگم

 

نگم اااخخخخخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی..

 

تو داری قصه میگی.... من شلوارک پامه.....

 

منو محکم گرفتی و بغلم کردی

 

دستمو میذارم رو زانوم

 

خون میاد از دستم میریزه

 

رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا

 

........قشنگه مسیر حرکتش.

 

قشنگه رنگ قرمزش.........

 

حیف که چشمات بسته است و نمیبینی ...

 

تو بغلم کردی....میبینی که سردم شده..

 

محکم تر بغلم میکنی

 

که گرم بشم........میبینی نامنظم نفس میکشم.......

 

تو دلت میگی : اخی دوباره نفسش گرفت!

 

میبینی هر چی محکم تر بغلم میکنی سرد تر میشم....

 

میبینی دیگه نفس نمیکشم.........!

 

چشماتو باز میکنی میبینی من مردم

 

میدونی؟؟

 

من میترسیدم خودمو بکشم ! از سرد شدن......

 

از تهنایی مردن...... از خون دیدن........

 

وقتی که تو بغلم کردی دیگه نترسیدم.......

 

مردن خوب بود.

 

یه اتاقی باشه گرمه گرم

 

 

 

....روشن روشن.....

 

 

 

تو باشی منم باشم

 

 

 

کف اتاق سنگ باشه

 

 

 

سنگ سفید

 

 

 

...تو منو بغلم کنی که نترسم..

 

 

 

که سردم نشه.........که نلرزم.......

 

 

 

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار

 

 

 

...پاهاتم دراز کردی........

 

 

 

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم

 

 

 

....... با پاهات محکم منو گرفتی .......

 

 

 

دوتا دستتم دورم حلقه کردی.........

 

 

 

بهت میگم:چشماتو میبندی؟

 

 

 

میگی:اره!!!بعد چشماتو میبندی......

 

 

 

بهت میگم برام قصه میگی تو گوشم؟؟؟؟

 

 

 

میگی : اره !!!

 

 

 

بعد شروع میکنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن

 

 

 

یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچوقت تموم نمیشن.......

 

 

 

میدونی؟ میخوام رگ بزنم.......

 

 

 

رگ زدن

 

 

 

رگ خودمو........ مچ دست چپمو ...یه حرکت سریع......

 

 

 

یه ضربه عمیق........بلدی که؟؟!

 

 

 

ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم.......تو چشماتو بستی....

 

 

 

نمیبینی من تیغ رو از جیبم در میارم

 

 

 

.....نمیبینی که سریع رگمو میبرم .......

 

 

 

نمیبینی خون فواره میزنه رو سنگای سفید........

 

 

 

نمیبینی دستم میسوزه و لبم رو گاز میگیرم که

 

 

 

نگم

 

 

 

نگم اااخخخخخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی..

 

 

 

تو داری قصه میگی.... من شلوارک پامه.....

 

 

 

منو محکم گرفتی و بغلم کردی

 

 

 

دستمو میذارم رو زانوم

 

 

 

خون میاد از دستم میریزه

 

 

 

رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا

 

 

 

........قشنگه مسیر حرکتش.

 

 

 

قشنگه رنگ قرمزش.........

 

 

 

حیف که چشمات بسته است و نمیبینی ...

 

 

 

تو بغلم کردی....میبینی که سردم شده..

 

 

 

محکم تر بغلم میکنی

 

 

 

که گرم بشم........میبینی نامنظم نفس میکشم.......

 

 

 

تو دلت میگی : اخی دوباره نفسش گرفت!

 

 

 

میبینی هر چی محکم تر بغلم میکنی سرد تر میشم....

 

 

 

میبینی دیگه نفس نمیکشم.........!

 

 

 

چشماتو باز میکنی میبینی من مردم

 

 

 

میدونی؟؟

 

 

 

من میترسیدم خودمو بکشم ! از سرد شدن......

 

 

 

از تهنایی مردن...... از خون دیدن........

 

 

 

وقتی که تو بغلم کردی دیگه نترسیدم.......

 

 

 

مردن خوب بود.

 

 

 

اروم اروم .......گریه نکن دیگه.......

 

 

 

منکه نیستم چشماتو بوس کنم و بگم دلم میگیره هاااااااااااا

 

 

 

بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی

 

 

 

گریه نکن دیگه خب ! دلم میشکنه ......

 

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 4 دی 1393 ا 19:24 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

بهمن پسر 26 ساله ای بود که با دختری به نام آرمیتا دوست بود.

 از دوستی این دو 10 ماهی می گذشت و بهمن روز به روز به

دوست دخترش بیشتر عادت می کرد. تمام این 10 ماه آنان

 تمام فرصت بیکاری شان را با هم می گذراندند.

هر دو دانشجو بودند و اصلا دوستی شان در دانشگاه رقم خورده بود.

آنها جوری به هم عشق می ورزیدند که به غیر از

بچه ها خیلی از استادها هم از رابطه اونا باخبر بودند.

اما داستان از جایی شروع شد که روز ولنتاین نزدیک

 بود و هر دو به خصوص بهمن به فکر کادویی زیبا برای آرمیتا بود.

بهمن به یک مغازه رفت تا برای دوست دخترش هدیه

 بگیره وقتی داخل مغازه شد گفت خانم ببخشید این چنده  :

دختر رویش را برگردون تا قیمت بگه

وقتی قیمتو گفت چهره اش نمایان شد

 و موجی بهمن رو گرفت.اره انگاری بهمن در یک نگاه از

 دخترک خوشش آمده بود و عاشقش شده بود در سکوت بود که

دختره پرسید : می خوای هدیه ولنتاین برای دوست دخترت بگیری ؟

بهمن در فکر بود یهو سراسیمه جواب داد:

نه بابا من دوست دختر ندارم شما دعا کن خدا یکی نصیب کنه.

چه چیزی حسه عشقو در بهمن بوجود اورده بود

شایدم اصلا عشق نبود و هوس بود اما هر چیزی

 که بود تمام یاد آرمیتا رو از یاد بهمن برده بود.

بهمن دید کسی در مغازه نیست به دخترک گفت :

شما منو به یاد عشق گمشده ام می اندازید می تونیم با هم باشیم.

بهمن انگار یادش رفته بود اصلا باسه چی تو اون مغازس .

دخترک خوشحال شد و با کمی اکراه گفت اره می تونیم.

و این گونه بود آغاز دوستی بهمن و سارا.

سارا در اون مغازه کار می کرد و اندام و ظاهر جذابی

 داشت که احتمالا همین باعث شد تا بهمن با او دوست شود.

بهمن از اون روز بیشتر وقتش با سارا بود و کمتر با آرمیتا می گشت.

بهمن حتی روز ولنتاین با قراری که با ارمیتا گذاشته بود

 عمل نکرد و ارمیتا بیچاره با هدیه ای که برای بهمن

 خریده بود 2 ساعت در کافی شاپ منتظر بود اما خبری از بهمن نبود

بهمن با سارا بود و هدیه گرانبهایی برای او خریده بود؛

ارمیتا ناراحت بود و دیگه خودش شک کرده بود ؛

دیگر رابطش با بهمن قطع شده بود ؛ تا روزی که

بهمن با تعدادی کارت عروسی وارد کلاس شد ؛ و کارتها رو پخش کرد

 خیلی از بچه فکر می کردند عروس ارمیتاس و به او تبریک می گفتند

 اما آرمیتا همه رو انکار می کرد؛ وقتی کارتها رو باز کردند

 دیدند نوشته بهمن و سارا که تو اون زمان استاد پرسید

 بهمن مگه ارمیتا عشق تو نبود؟

تو همین لحظه آرمیتا گفت : خواهش می کنم استاد بس کنید .

بهمن گفت : آرمیتا خانوم پلی بود برای من برای رسیدن به عشقم.

در این لحظه آرمیتا با چشمهای گریون کلاسو ترک کرد.


بهمن یادش رفته بودکه زمانی روزی 100 بار به آرمیتا می گفت : تویی تنها عشقم.



تاريخ : پنج شنبه 4 دی 1393 ا 19:17 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

ﺩﻳﺪﻱ ﺷَﺒﺎ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻴﺸﻴﻨﻲ ﻋﮑﺴﺎﻱ ﮔﻮﺷﻴﺘﻮ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻭ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺳﺎﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﻧﻲ؟
ﺑﻌﻀﻴﺎ ﺍﻳﻦ ﻋﺎﺩَﺕ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻥ ...
ﺩَﻣَﺮ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻲ ﻣﻼﻓﻪ ﻣﻴﮑﺸﻲ ﺭﻭﺕ ﭼﻮﻧَﺖ ﺭﻭ ﺑﺎﻟِﺶ ﮔﻮﺷﻴﺘَﻢ
ﺩﺳﺘﺖ ...
ﻋﮑﺴﺎ ﺭﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ
ﺗﻮ ﺭﻭﺯ ﺯﻳﺂﺩ ﺑﺮﺍﺕ ﺟﺬﺍﺑﻴّﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ
ﻭﻟﻲ ﺷَﺒﺎ ﺩﻳﺪَﻧﺸﻮﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻴﭽَﺴﺒﻪ
ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺳﺎﺭﻭ ﻣﻴﺨﻮﻧﻲ
ﺑﺮﺭﺳﻲ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﺗﺤﻠﻴﻞ ﻣﻴﮑﻨﻲ
ﺍﺳﻤﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﻗُﻔــــﻞ ﻣﻴﺸﻲ ﺭﻭﺵ
ﺁﺭﻩ ... ﻳﻪ ﻣﺪﺕ ﮔﻮﺷﻴﺖ ﭘُﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ miss call ﻭ
sms ﻫﺎﻱ ﺍﻭﻥ
Call Log ﮔﻮﺷﻴﺖ ﻣﺜﻼ" ﺍﮔﻪ 3 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻮﺩ, 2
ﺳﺎﻋﺖ ﻭ 45 ﺩﻗﻴﻘﺶ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﭘﻴﺸﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺻُﺒﺢ ﻗَﺒﻞ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺮﺳﻪ,
ﺁﺧﺮﻳﻦsms ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ : 5 ﻣﻴﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻴﺮﺳﻢ ) AM 11:30 (
ﻭ ﻣﻴـــــــــــــــــــــﺮَ ﻓﺖ ﺗﺎ ... ﺭﺳﻴﺪﻱ ﺧﺒﺮﻡ ﮐﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ
) 10:15PM(
ﻫَﻨﻮﺯ ﭼﺸﻤﺖ ﺑﻪ ﺷُﻤﺎﺭﺷﻪ ...
ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻲ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻳﻦ ﺧﻂ ﺩﺳﺘﺸﻪ؟
ﺩﺳﺘﺶ ﻧﻴﺴﺖ؟
ﺧﺎﻣﻮﺷﻪ ... ﺭﻭﺷَﻨﻪ؟
ﻣﻴﺨﻮﺍﻱ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻲ ...ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻲ ...
ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻴﮕﻲ ﻳﻪ SMS ﺧﺎﻟﻲ ﺑِﺪَﻡ ...
ﺑﺎﺯَﻡ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﻧﻤﯽ ﺫﺍﺭﻩ !
ﮐﻼﻓﻪ ﯼ ﮐﻼﻓﻪ ﺍﯼ ...
ﮐُﻞ ﺍﻳﻦ ﭘﺮﻭﺳﻪ ﺗﻮ 2 ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻃﻮﻝ ﻣﻴﮑﺸﻪ ..
2 ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻳﺎﺩﺵ ﻣﻴﻮﻓﺘﻲ ﻭ 2 ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻳﺮ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﻴﺒَﺮﻩ .....
ﺍﺯ ﺍﺳﻤﺶ ﮐﻪ ﺭَﺩ ﻣﻴﺸﻲ ﮐﻼ" ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻭ ﻣﻴﺬﺍﺭﻱ ﮐﻨﺎﺭ ...
ﺗﺎﻕ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﻣﻴﺮﻱ ﺗﻮ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﺁﺭﻩ ...
ﺍﮔﻪ ﻳﻬﻮ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ﭼﻲ ﻣﻴﺸﻪ؟
ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺒﻴﻨﻤﺶ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﭼﺠﻮﺭﻳﻪ؟
ﺍﻻﻥ ﮐُﺠﺎﺱ؟ ﭼﻴﮑﺎﺭ ﻣﻴﮑﻨﻪ؟
ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ ﻫَﺴﺖ؟
ﻧﮑﻨﻪ ... ﻧﮑﻨﻪ ﮐﺴﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﺒﻮﺳَﺘِﺶ؟!
ﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻩ ... ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻫﻢ ﮔَﻨﺪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺼﺎﺑﺖ ..
ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﺒﺮﻩ ...
ﺍﺻﻦ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻭﻥ ﺷﻤﺎﺭﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺯﻧﮓ ﮐﻪ ﺑﺰﻧﻲ ﺷﻤﺎﺭﻩ
ﺑﻨﺪﺍﺯﻩ +980...
ﺷﺎﻳﺪ ﺯﻧﮓ ﮐﻪ ﺑﺰﻧﻲ ﺳﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﻳﻪ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﺎﺯﮎ ﺩﺧﺘﺮﻭﻧﻪ
ﺑﻴﺎﺩ " ﻋﺰﻳﺰﻡ؟"
ﻳﻪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺳﺮ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ﺳﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻴﺎﻱ
ﺍﻭﻥ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﺩﺗﺖ .... ﺑﻔﻬﻤﻤﻤﻤﻤﻤﻤﻢ ....



تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393 ا 20:10 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

سلامتی اونی که رگ دستش و زد ...

واسه آخرین بار به عشقش زنگ زد بگه دوسش داره ...

ولی ، یه خانومی پشت خط گفت :

مشترک مورد نظر در حال مکالمه است ...



تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393 ا 19:59 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

خیلی سخته اون کسی که

گفت واسه چشمات میمیره

بره و دیگه سراغی

از تو و نگات نگیره

خیلی سخته که ببینی

پشت یک قصر طلایی

کاش مجازات بدی داشت ، توی قانون بی وفایی



تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393 ا 19:58 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟

           نایت اسکین

چه کسی می گوید گرانی شده است؟

دوره ی ارزانیست.

دل ربودن ارزان دل شکستن ارزان.دوستی ارزان دشمنیها ارزان چه شرافت ارزان.

تن عریان ارزان.آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزانتر

قیمت عشق چه قدر کم شده است!کمتر از آب روان!

و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان.......

نایت اسکین



تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393 ا 19:54 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا
خوبم...باور کنید...
اشکها را ریخته ام...غصه ها را خورده ام...
نبودنها را شمرده ام...
این روزها که میگذرد خالی ام...
خالی از خشم،نفرت،دلتنگی ...و حتی از عشق...
خالی ام از احساس..

نایت اسکین



تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393 ا 19:53 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا

بی تفــــ ــ ــــ ـــــــاوت نیستم!!

»»فقط...

دیگر کسی برایم متفـــــ ـ ــــــاوت نیست!!

 




تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393 ا 19:49 نويسنده : ♥*δɧįƔД*♥ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.